در عـصر جدید مفهوم علم در جهان غرب تحوّلی عظیم یافته است و با تحقیقات و تجربیّات دانـشمندان عـالیقدری چـون کپرنیک و گالیله و فلاسفهای چون فرانسیس بیکن و رنه دکارت (که در واقع اصول تفکّر جدید را بنیان نهادهاند) روح حـاکم بر آن و بینش و روشی که به نحوی از انحاء مناسبتی با آن دارد بهطور صریح بیان شـده است. با این حال تـحوّل تـاریخی فلسفه در عصر جدید در دنیای غرب الزاما در جهت اسارت کامل تفکّر فلسفی بهوسیلۀ علم جدید نبوده است و در واقع اگر در نحلههایی چون فلسفه تحصّلی اوگوست کنت، که در نوع خود از اقسام بسیار سـطحی تفکّر به حساب میآید، تن به چنین اسارتی داده شده است عملا از این نظرگاه نه مفهوم درستی از فلسفه به دست آمده و نه تصور دقیقی از علم. در واقع به جای اینکه عـلم از بـتهای بیکنی رها شود، گاهی با نفی آینده و امکانات آتی خود، و با توجه انحصاری به فن و صنعت، خود به بت متحجری تبدیل شده است
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |