چکیده: (3418 مشاهده)
در این نوشتار، میکوشیم دو دعویِ اصلیِ کتابِ مابعدالطبیعهٔ زمان، در تفسیرش از نقد عقل محض، به بحث گذارده شود؛ 1. کتاب بر این رأی است که از آنجا که وجود و پدیدار، با واسطهگریِ ذاتیِ زمان، متساوق با هماند، بنابراین، زمان بهمثابه وجود، موضوعِ مابعدالطبیعه است. نشان داده خواهد شد که چگونه کتاب، به واسطهٔ برداشتش از تمایز میان شیء فینفسه و پدیدار و نیز به واسطهٔ درنیافتنِ مسئلهٔ اصلیِ هستیشناسیِ (استعلاییِ) دکارتی، نهتنها این رأی را پیجویی نمیکند، بلکه، پیشاپیش و هرگز، آن را طرح نمیکند؛ 2. دعویِ دیگر کتاب آن است که زمان مقوِّمِ نهایی و بیواسطهٔ هر گونه ضرورت و کلیت است؛ در گام اول، مسیری نشان داده خواهد شد که نابودگی و غیابِ آن، مستقیماً، موجب آن میشود که کتابِ مابعدالطبیعهٔ زمان، جایگاهِ تعیینکنندهٔ حسیات استعلایی و مشخصاً زمان را، چنین عارضی عرضه کند، و در واقع، به جایگاهِ تبیینِ امکانِ ضرورت و کلیت فرو کاهد؛ در گام دوم، سخن از این به میان خواهد آمد که کتاب حتی در گزارشِ سازگارانهٔ نسبتِ زمان و ضرورت نیز درمیماند.
نوع مطالعه:
نقد و بررسی |
موضوع مقاله:
عمومى دریافت: 1394/6/7 | پذیرش: 1394/6/7 | انتشار: 1394/6/7